our days💕💎p4

(◍•ᴗ•◍)❤Lady Setia (◍•ᴗ•◍)❤Lady Setia (◍•ᴗ•◍)❤Lady Setia · 1400/7/25 09:11 · خواندن 4 دقیقه
our days💕💎/p4

پارت 4😀💕

مرینت🍀

اییی بالاخره اومدن چقد دلتنگشون بودم.

وایسا نهههه نکنه گیر بدن مگه میشه ندن؟ مامانن دیگه

ما که رفتیم بقیه چن لحظه نگا کردن و بعد فهمیدن

و شروع کردن دوییدن ولی خا دیر بود طفلکیا

خلاصه که سلام و احوالپرسی کاملا عالی تموم شد.

مامان اینا چون خسته بودن رفتن بخوابن

ماعم مگه مگه میشه به خواب نه بگیم؟

خب لباس خواب پوشیدم بازم .

میخواین موقع خوابم با من بیاین؟چه پررو

◆–––––––––––––––––––––––––––––––––––––––––––––––––––––––––––––––––––◆

4 سال از اون روز شوم میگذره. مادرم مرد.

پدرم یه زن دیگه گرفت و تمولشو به نام اون زد.

خودشم طی یه سفر مرد

اون زن و دختراش رفتار خوبی باهام ندارن

ازم کار میکشن . ادرین و بچه ها ترکم کردن.

(وا مری این سیندرالا بازیا چیه.

چقد گفتم داستانمو دستکاری نکن.

خودتو بدبخ کردی/ارام باش بینم کجا قاطی شده)

از خواب پریدم(😐)اوف چه خواب خفنی

.نکنه تعبیر داره

 

وایی چرا باید داستانو پیچیده کنم؟

سابین/مایککک برو خواهرتو بیدار کن

خودمو به خواب زدم

صدای پچ پچ اومد

در باز شد

چرا بیدارم نمیکنن؟انجا چه خبرع؟ زبر چشمی نگاه کردم

مایکو دیدم.اوا ائنم که نبنوعه.اینام داداشن من دارم؟

معلوم نی چه خبره

الان بالا سرمن

با پارچ اب؟ که اینطور... گرفتم

من/پخخخخخ

مایک از ترس ابو اشتباهی ریخت رو نینو نینو عصبی شد

و مایتابه رو از زیر تخت دراورد 

وات؟ اون اونجا چی میگف.اومد بزنه به مایک

که مایک جاخالی داد و رفت عقب

 اونجا کره چی میگف؟ خلاصه که افتاد

نینو هم از خنده روده بر شد

همونطور که داشت میخندید

رتیل مایک از سرو کولش بالا میرف

و درست وقتی متوجه شد که رتیل رو بینیش بود

جیغ کشیدو مایک هم خندید

چرا تو خونواده ما همه از یه حشره ای میترسن؟

همونطور کهداشتن همو له و لورده میکردن

من به سمت در حرکت میکردم کاملا ریلکس

وقتی به در رسیدم گفتم/چاه مکن بهره کسی اول خودت دوم کسی

و بیتوجه به اونا درو پش سرم قفل کردم

کی میگف داستان مسخرس؟نگا...یه چی

هم یاد گرفتین.

رفتم پایین

الان طبق داستانایی که خوندم باید بپره 

از بالکن اتاقم به اونکی بالکن وایسا من بالکن ندارم

منم کمکشون نمیکنم که

سلام دخترم.داداشاتو ندیدی؟

منم که اهل دروغ نیستم و تاحالا دروغ نگفتم

فقط گاهی کل حقیقتو نگفتم پس...

 

من/تو اتاقن. ناهار چی داریم

تام/بگو شام چیداریم ساعت 8 عه

امیلی/مهمون گابریل کباب

گابریل/ الان چی شد؟

امیلی هم با نگاهش گابریلو خفه کرد

گابریل/اوکی اما بچه ها نمیخوان بیان

ماعم که شلغم خودمونو به نفهمی زذیم

همه(بچه ها)/بریم بریم بریم

خلاصه که شامو  همه مهمون گابی ژون بودیم

همه به جز داداشای خوشملام

وا اصن ادریو ندیدم

من/ادرینااااا داداشت کو

ادرینا/ چیه دوسش داری؟

من/بیشور بش میگم کیو دوس داریا

ادرینا/منن؟من کسیو دوس ندارمم

من/ارواح عمت من مرینتما

ادرینا/از کجا فهمیدی حالا؟

من/گوشیتو هک کردم

و در رفتم

یکم اروم نشس و بعد داد زد/دفترچه خاطراتممممم

ادرین✨

امرووز چقد ساکت و خوب بود 

رفتم نشیمن یهو مرینت یه نگا بهم کرد

و بعد شروع کرد به تعریف کردن خاطرات چن روز گذشته

وقتی دیدم نمیتونم متوقفش کنم

دوییدم تو حیاط

که چن تا تیکه پارچه و چوب تو استخر دیدم

چن ثانیه خبری نبود ولی بعد یهو یکی یاشایدم دو نفر

شروع به دستو پازدن کردن

اول که تا جا داشت پریدم هوا

بعد متوجه شدم این دو بشر

مایک و نینوعن

پریدم بکشمشون بیرون

وا من که شنا بلد نیستمم

همون لحظه مایکو نینو اومدن بیرون وااا

مایک/این چرا تو ابه

من/کمک

گور بابای ابرو دارم میمیرم

خلاصه کشیدنم بیرون

اول قول گرفتن نخندمو بعد ماجرای

مرینت تعریف کردن و اینکه از بادبادک 

استفاده کردن تا بیان پایین

منطقی نی ولی از مری هیچی بعید نی

دکتر مغزشو ناقض کرده از زمان تولد

منم اینکه چرا اینجامو تریف کردم

خلاصه باهمون خیسی پاشدیم اومدیم تو

تا اومدم بگم کار مریه مرینت قبل من زحمت

سرهم کردن یه داستانو کشید وگفت/

اینا میخواستن اختراع چرتشون برا پروازو

امتحان کنن که این ریختی شدن

االبته من قیل کارشون اونو دسکاری کردم که

منفجر نشن

و این داستانش سبب تشویقش شد

ما خانوادگی خنگیم؟

بیخیال رفتم لباسمو عوض کردم

وا ادرینا رو ندیدم تا اتاقش رفتم

در زدم ولی جواب نداد چن بار اینجوری

شد و در اخر جیغ خفیفی شنیدم

که فاز گرفتم و پریدم تو

من/ خودکشی نکن اومدم خواهر

که اونو بین یه عالمه کاغذ مچاله شده

با ظاهر به هم ریخته دیدم

زیر لب گف مرینت میکشمت نباید میفهمید

یکی از کاغذارو برداشتم و شروع به خوندن کردم

(پس کی عشقمو به....

قبل تموم شدنش کاغذو ازم گرف

و در رف

وا چیشده.یهو لوکا با مری اومدن بالا

که جفتشون با دیدنم شروع به خندیدن کردن

لوکا دستش رو شیکمش بود مری هم رو چشاش

وایسا بینم چشاش؟

اوه نگو که.... شلوارممممم

سزی کشیدم بالا

یعنی شرت پونی هدمو دیدن؟

نه بابا طبیعی باش با یه نفس عمیق بیرون رفتم

یهو دیدم بچه ها نیستن وا چیشده

نهه دوباره نهه دنبال سوییچ ون هیوندای گشتم

چجوری هر دفه کشش میره؟

⩥––––––––––––––––––––––––⩤

 

تمومه فعلاا